بهترین دوستان من پارت{۱۶}
وقتی رائون به خونه برگشت هیچکس خونه نبود.رفتار پسرا اخیرا خیلی مشکوک شده بود.بیخبر میرفتن و دیروقت برمیگشتن.رائون با خودش فکر میکرد که داره براشون مزاحمتی ایجاد میکنه.
رائون ویو
من همیشه مزاحم بقیهام حالا که پدرم میخواد زندگیمو داغون کنه بهتره خودم تمومش کنم.
دفترچهی کوچیکمو برداشتمو مشغول نوشتن شدم.
بعدش نامهرو با نوارچسب چسبوندم به درِ اتاقم و به پشتبوم رفتم.
پایان رائون ویو
نگاهی به ماهِ بالای سرش انداخت و نفس عمیقی کشید.
باد موهای بلندش رو نوازش میکرد و اون در افکارش غرق شده بود.
که با صدای بلند ترمز ماشین تو حیاط رشتهی افکارش پاره شد و به پایین چشم دوخت.
تهیونگ،جیمین و جونگکوک از ماشین پیاده شدن و همزمان با اینکه داشتن حرف میزدن وارد خونه شدن.
رائون:هوففف عالی شد....نمیشد یکم دیرتر بیاین؟
تهیونگ ویو
داشتیم با پسرا درمورد اتفاقات چند ساعت پیش حرف میزدیم و وارد خونه شدیم و منتظر بودیم رائون با ذوق بیاد و بپره بغلمون ولی خونه به طرز عجیبی ساکت و تاریک بود.
پایان تهیونگ ویو
پسرا بههم نگاه کردن.
تهیونگ:شاید خوابیده
جیمین:شاید
کوک:میرم یه سری بزنم.
جونگ کوک به اتاق رائون رفت ولی میخواست در بزنه با کاغذ چسبیده شده به در مواجه شد.
کاغذ رو کَند و نوشتهی روشو خوند.
《دوستای عزیزم!
ازتون ممنونم که تمام این مدت منو تحمل کردید. دیگه مزاحمتوننیستم و نیازی نیست نگرانم باشید. مطمئنم زندگیتون بدون من قراره خیلی بهتر بشه پس لطفا هر اتفاقی که افتاد شاد باشید و بخندید. دوستون دارم.
رائون》
.
.
.
.
شرطا
لایک:۲۰
کامنت:۲۰
رائون ویو
من همیشه مزاحم بقیهام حالا که پدرم میخواد زندگیمو داغون کنه بهتره خودم تمومش کنم.
دفترچهی کوچیکمو برداشتمو مشغول نوشتن شدم.
بعدش نامهرو با نوارچسب چسبوندم به درِ اتاقم و به پشتبوم رفتم.
پایان رائون ویو
نگاهی به ماهِ بالای سرش انداخت و نفس عمیقی کشید.
باد موهای بلندش رو نوازش میکرد و اون در افکارش غرق شده بود.
که با صدای بلند ترمز ماشین تو حیاط رشتهی افکارش پاره شد و به پایین چشم دوخت.
تهیونگ،جیمین و جونگکوک از ماشین پیاده شدن و همزمان با اینکه داشتن حرف میزدن وارد خونه شدن.
رائون:هوففف عالی شد....نمیشد یکم دیرتر بیاین؟
تهیونگ ویو
داشتیم با پسرا درمورد اتفاقات چند ساعت پیش حرف میزدیم و وارد خونه شدیم و منتظر بودیم رائون با ذوق بیاد و بپره بغلمون ولی خونه به طرز عجیبی ساکت و تاریک بود.
پایان تهیونگ ویو
پسرا بههم نگاه کردن.
تهیونگ:شاید خوابیده
جیمین:شاید
کوک:میرم یه سری بزنم.
جونگ کوک به اتاق رائون رفت ولی میخواست در بزنه با کاغذ چسبیده شده به در مواجه شد.
کاغذ رو کَند و نوشتهی روشو خوند.
《دوستای عزیزم!
ازتون ممنونم که تمام این مدت منو تحمل کردید. دیگه مزاحمتوننیستم و نیازی نیست نگرانم باشید. مطمئنم زندگیتون بدون من قراره خیلی بهتر بشه پس لطفا هر اتفاقی که افتاد شاد باشید و بخندید. دوستون دارم.
رائون》
.
.
.
.
شرطا
لایک:۲۰
کامنت:۲۰
۳.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.